پایگاه خبری چهاردانگه
بخش چهاردانگه شهرستان ساري

مشاهیر چهاردانگه ( معرفي 14 دانشمند و عالم منطقه چهاردانگه )

آنچه كه در اين مجموعه گرد آوري شده در حد توان و بضاعت من بوده است نه اينكه همه علما و دانشمندان اين مرز و بوم به همين چند نفر محدود شده باشند.

5

 

منطقه تاريخي و زيباي چهاردانگه كه اكنون بخش كوچكي از آن منطقه باقيمانده است و بسياري از روستا هاي آن به شهرستانهاي ديگر ملحق شده است، از دير باز مهد دانشمندان و علما و رجالي بوده كه در طول حيات فكري و قلمي خويش به ايران خدمت و براي اندازه گيري كاروان انديشه ديار ما با وجدان بيدار وآگاه كار

و تلاش كردند تا ما سرفراز باشيم و به نياكان مان ،به فرهنگمان و پيشينه فرهنگي اين سرزمين افتخار كنيم. اما آنچه كه در اين مجموعه گرد آوري شده در حد توان و بضاعت من بوده است نه اينكه همه علما و دانشمندان اين مرز وبوم به همين چند نفر محدود شده باشند.

همچنين در اين مجموعه زندگي كساني كه پسوند هزار جريبي داشتند اما روستاي آنها معلوم نبوده،نيامده است.

 

 

1- ملا عبدالله كياسري

ملا عبدالله فرزند ملا مومن در حدود سال 1180 هجري قمري در كياسر در خانواده اي كه شهرت به علم فقاهت داشتند ديده به جهان گشود و به لقب وجيه الدين آوازه داشت.

او هم عصر ملاعبدالله تيلكي معروف به شريعتمدار تيلكي بود.دوره مقدماتي را در نزد پدر فاضل خود به اتمام رساند.پدر بزرگشان نيز از علماي بزرگ منطقه محسوب مي شد و به شريعت مدار كياسري شهره بود.

از تحصيل او اطلاع زيادي در دست نيست اما كتاب سفرنامه ظل السلطان او چنين مي نويسد:آن وقت كه من در ساري بودم تجار معتبر و علماي با علم زيادي داشت. جناب ميرزا محمدتقي بزرگ و ميرزا محمد تقي كوچك مشهور به حكمي از شاگردان نمره اول حاجي ملاهادي سبزواري بود و ملاعبدالله هزارجريبي(كياسري) كه يكصد وده سال داشت خود را از شاگردان شيخ جعفر عرب مي دانست.

ميرزا ابراهيم در سفر نامه استر آباد مازندران و گيلان در صفحه106 چنين مي نويسد: الحمدالله شهر ساري آباد و ساكن علماي اماميه است و اهلش كلا شيعه اثنا عشري مي باشند.

چهار مجتهد معروف و مشهور عبارتند از 1- حاج ملا عبدالله كياسري2- حاج ميرزا محمد تقي 3- آقا ميرزا محمد حسين 4- حاج ملا نقي هزار جريبي

او به علت علاقه وافري كه به خاندان عصمت و طهارت داشت سه دانگ روستاي ازني را وقف نمود تا در ايام ماه مبارك رمضان صرف اطعام شود.

اوتاليفات متعددي داشت كه تنها كتاب شعاير النبي از او برجا مانده است اما هنوز به زيور طبع اراسته نشده است.

او بعد از سالهاي طولاني تبليغ و ترويج دين اسلام در سال 1293 دعوت حق را لبيك گفت و به جوار حق شتافت .در مورد محل دفن ايشان اتفاق نظر نيست؛ بعضي معتقدند در ساري مدفون مي باشد و بعضي مي گويند بدن ايشان را به مشهد منتقل كردند.بعضي هم معتقدند در گرگان مدفون مي باشد.

 

 

2ملا عبدالله تيلكي

آيت الله ملا عبدالله تيلكي معروف به شريعتمدار تيلكي در روستاي تيلك چهاردانگه ديده به جهان گشود.او از علماي بزرگ قرن سيزدهم هجري قمري بود.

از دوران اوليه زندگي او اطلاع چنداني در دست نيست او بعد از تحصيل ابتدايي در زادگاه خود ره سپار نجف اشرف شد و در آنجا تحصيل نمود تا به درجه اجتهاد رسيد.

وي از شاگردان برجسته آيت الله العظمي سيد علي طباطبايي بود. او بعد از كسب درجه اجتهاد به جهت سرپرستي مادرش كه جز او كسي را نداشت به زادگاه خود تيلك برگشت و با كار كشاورزي و دامداري ارتزاق مي كرد و هرگز از منبر براي تامين معاش خود استفاده ننمود.

ملاعبدالله در بهار و تابستان در تيلك و در پاييز وزمستان در روستاي تلوكلا اقامت داشت.بعضي معتقد ايشان بنيان گذار روستاي تلو كلا مي باشد و روستايي كه بنا نمود به ياد روستاي روستاي سابقش تيلك كلا ناميد كه در اثر گذشت زمان به تلو كلا تغيير يافت.

شهرت علمي اين عالم برجسته تا به حدي رسيد كه فتحعلي شاه قاجار به احترام او در طي فرماني كه در سال 1244 ه ق صادر كرد مردم تيلك را از پرداخت ماليات معاف كرد.

يكي ديگر از ويژگي برجسته اين مجتهد دائم الانتظار بودن بود او غروب هر جمعه سوار بر اسب آماده ظهور حضرت صاحب الزمان بود.تا در ركاب مولاي خود قرار گيرد.

از اين عالم بزرگوار دو كتاب حجت الحق و توضيح المقاصدبر جا مانده است كه هنوز منتشر نشده است.خانه ملا عبدالله هنوز در تيلك باقي مي باشد و هر سال تعداد زيادي به آنجا مراجعه مي كنند.

آيت الله ملاعبدالله فرزندي نداشت. سر انجام اين عالم وارسته در سال 1253 دعوت حق را لبيك گفت .اما در مورد محل دفن ايشان اتفاق نظر نيست؛ بعضي معتقدند ايشان را در روستاي تلو كلا در كنار مسجدي كه در كنار خانه ايشان بود دفن نمودند ولي بعضي معتقدند پيكرشان را بعد از تشيع با شكوه به مشهد مقدس انتقال دادند و در كنار اما رضا (ع) به خاك سپردند.

لازم به ذكر است بعد از فوت ايشان منزل آيت الله شريعتمدار در روستاي تلو كلا به مسجد تبديل شد و داراي كراماتي نيز مي باشد.

 

3- شيخ سيف الله يساري

او اولين اولين معلم كياسر است. قبل از اينكه به بيوگرافي مرحوم يساري بپردازيم جهت اطلاع خوانندگان گرامي لازم است تا خلاصه اي درباره چگونگي شكل گيري طايفه يساري و زادگاه ايشان بيان شود.

طبق نقل پدران پيران طايفه سالها پيش طايفه اي از اكراد قوچان بنا به دليل اينكه دامدار بودند و نياز به مرتع داشتند احتمالا”براثر نامساعد بودن اوضاع چراگاه هاي محل زندگي خود آنجا را اجبارا”ترك كرده و به نواحي مختلف مازندران مهاجرت نمودند.

از ميان آنها چهار برادر در مكاني به نام «ولويه چهاردانگه»مستقر شدند كه از اين چهار برادر گروهي بعدها به نام فاميل كردان معروف شدند و يكي از برادران به روستاي ديگري به نام «كلكنار»مهاجرت نمود كه جد پدري طايفه يساري ها محسوب مي شود.نام اين برادر ملا قلي بود و جد دوم مرحوم يساري مي باشد.

زادگاه مرحوم يساري قريه بسيار كوچكي در حد نهايي استان مازندران به نام كلكنار مي باشد كه مأمني سالم براي چراي گوسفندان محلي در ايام تابستان بوده وتا حد زيادي از هجوم آزار ياغيان وگردن كشان دور مي ماندند و به همين دليل دامداران آن زمان اكثرا”باهم فاميل بودند.

زمستان ها را در دهاتي مانند«لارما»به سر مي برده وتابستان ها را چند ماهي در اين محل زندگي مي كردند و شايد وجه تسميه كلكنار اقتباس از عبارت گله كنار باشد يا مكان نگهداري گله.

قدمت كلكنارمشخص نيست و آثار مهمي از نظر تاريخي در آن ديده نمي شود.الا اينكه خندق(جهري)به نام هند مازيار در نزديكي آن ديده شده و بنابه گفته مرحوم يساري احتمالا”يك مرز بين ايالتي با بلوك هاي چهاردانگه بوده است.

مرحوم يساري در سال 1307ق برابر1266ش در همين روستاي كوچك كلكنار توأم با فرزند دختري به نام كلثوم به دنيا آمد و از آنجايي كه نگهداري وتغذيه دو طفل براي مادر امكان نداشت زني به نام خانم جاني وظيفه نگهداري وشيردادن مرحوم يساري را به عهده گرفت وتا سن چهار سالگي از او مراقبت نمود.

در يادداشت هايي كه از مرحوم به جا مانده به جز موضوع بالا اشاره اي به چگونگي پرورش او درسنين قبل از هفت سالگي نشده بود.

در يادداشتي نوشته اند كه«پدرم ملا عليرضا نام داشت و تا حدودي ازسواد خواندن ونوشتن برخوردار بود و قرآن را به خوبي مي خواند.زندگي او ازدامداري تأمين مي شد.داراي چهار برادر و دو خواهر بودم و به عنوان پسر ارشد در خانواده وظيفه چراي گوسفندان و تأمين علوفه وهيزم به عهده من بود.اما از اين بابت دچار حالت اكراه مي شدم وبا بي ميلي كامل به اين كار مي پرداختم واكثرا”موجبات عدم رضايت پدر را فراهم نموده و تحقير وتنبيه مي شدم تا اينكه در يكي از روزهاي سرد زمستان كه براي چراي گوسفندان به اجبار به صحرا رفته بودم،آتشي روشن كردم تا گرم شوم .نمي دانم چطور شد كه آتش به آستين لباسم سرايت كرد وتا به خانه برسم دست راستم سوخت.

مادرم زن با كفايتي نبود و نتوانست معالجه دست مرا جدي فرض كند و بر اثر بي توجهي اوپس از مدتي از سلامت دست راست محروم شدم وهمين حادثه باعث شد كه تنفر وانزجار بيشتري را از شرايط زندگي در خانواده وكار چوپاني وچراي گوسفندان بدست آورم.»

در اينجا لازم به ذكر است كه علت انتخاب نام فاميل يساري براي طايفه يساري ها نيز مبتني بر همين حادثه بود.بعدها زماني كه مرحوم يساري جهت انتخاب نام فاميل با يكي از بزرگان آن زمان در تهران مشورت كرده بود.بين سه اسم فاميل پيشنهادي ايشان (كردان،شباني و يساري)آن مقام بيشتر نام فاميل يساري را پسنديدند و به همين دليل مرحوم يساري اين نام فاميل را براي خود وخانواده انتخاب كرد.(يسار به معني چپ مطرح شده)

به هر حال شرايط بد زندگي و محروميت هاي موجود باعث شد تا جوان ده-دوازده ساله روز به روز عطش بيشتري را به مهاجرت از خانواده وجستجوي مكتب ومدرسه داشته باشد تا بتواند از آن شرايط خود را نجات داده ودر مسير خواسته زندگي قرار گيرد.

كارهايي مثل چوپاني وهيزم شكني نه تنها مرا راضي نمي كرد بلكه روز به روز دچار تنفر و انزجار بيشتري مي شدم و با تصادفي كه برايم اتفاق افتاده بود وكوته فكري خانواده احساس مي كردم در اطرافم كسي نيست كه شعور و درك تشخيص خواسته هاي مرا داشته باشد.به همين دليل هر روز به خاطر بهانه جوي هاي من اختلاف بين من و والدينم بيشتر شده و آنها نيز در صدد بودند تا به طريقي از من فاصله گرفته وتربيت و تحصيل مرا به عهده شخص ديگري واگذار كنند.

تا اينكه در سال 1319ق سيدي تويه درواري براي دريافت خمس به روستاي مان آمد و وقتي از شرح قضيه زندگي من مطلع شد به پدرم قول داد تا مرا به روستاي خود برده ودر آنجا در مكتبي براي تحصيل ثبت نامم كند.

پدرم بدون اينكه در اين مورد تحقيقي كند و يا به گفته او اعتماد داشته باشد اين پيشنهاد را پذيرفت تا در ايام تابستان مدت سه يا چهار ماهي من در تويه دروار به سر برم غافل از اينكه وقتي به آنجا رفتم متوجه شدم كه سيد از وجود من بيگاري كشيده به عنوان خانه شاگرد استفاده كرد.

پس از گذراندن تابستان با دست خالي به لارما رفتم.اين موضوع چهار سال متوالي به حيله هاي مختلف تكرار شد و تا مي آمدم ذهن پدر را متوجه كنم كه عمر من به بطالت مي گذرد به بهانه اينكه شاگرد كودني هستم و نمي توانم درس فرا گيرم مورد تنبيه و شماتت قرار مي گرفتم.

تنها چيزي كه در مدت چهار سال آموختم چند بيت مرثيه بود و نوشتن هوالفتاح السليم.بعد از چهار سال به خواهش من پدر اجازه داد تا به روستاي ديگري به نام بالاده بروم ودر مكتب شخص ديگري به نام سيد ابوطالب تويه درواري به تحصيل بپردازم.

در اين مكتب وضعيت بهتر بود جز اينكه از نظر سني از ساير شاگردان بزرگتر بودم و اين موضوع قدري مرا رنج مي داد.با اين وجود مانع از تحصيل من نشد و در مدت كوتاه خود را به ساير شاگردان رسانيده بخش هايي از كتاب قال العصير وغيره را فرا گرفتم تا اينكه سيل مهيبي از بالاده از دامنه ي كوه شاه دژ جاري شد و به اين ترتيب مكتب تعطيل ومن اجبارا”به لارما برگشتم .

در زمستان 1319 ه ق از لارما به روستاي اجارستاق كه در سه كيلومتري لارما بود رفتم ودر خدمت كربلايي محمد صباغ تويه درواري به تحصيل مشغول شدم. با اينكه زبان فارسي را به خوبي نمي دانستم بنا به مصلحت ملا شروع به يادگيري زبان عربي كردم و قبل از اينكه صرف مير را تدريس كنند شروع به تدريس عوامل جرجاني نمودند.

تازه داشتم به تحصيل عادت مي كردم كه بازهم فصل تابستان شد و اجبارا”همراه خانواده به ييلاق رفتم. در سن 14 سالگي به ساري آمدم ودر مدرسه رضاخان شاگرد ملايي تويه درواري شدم. چون اخلاق اين معلم تند بود و مرتبا” بهانه مي گرفت به ستوه آمده مدرسه را ترك كردم و به لارما برگشتم.

در زمستان سال بعد به زحمت از پدر اجازه گرفته به ساري آمدم و در مدرسه اماميه به آقاي لطف اله رونقي اجارستاقي كه در حال حاضر در اداره آمار مشغول كار هستند هم حجره شدم.

ايشان خوش رفتار بودند اما به دليل نداشتن سرپرست درست و حسابي برنامه تحصيلي مرتب نداشتم. هر روز كتابي زير بغل گرفته در حوزه حاضر مي شدم و پاي وعظ اين و آن مي نشستم. با فرا رسيدن تابستان باز هم به ييلاق رفتم.

پس از مدتي كه سيف الله جواني هفده هجده ساله شده بود متوجه مي شود كه از خانه شاگردي سيد تويه درواري يا تحصيل در روستاي بالاده به جايي نمي رسد. درياي عطش فراگيري او با اين چند قطره سيراب نمي شود:

در محرم 1326 از مدرسه نواب جهت تبليغات اسلامي به يكي از روستاهاي اطراف رفتم وشهريه گرفتم و با پولي كه حدود 12 ريال بود تصميم گرفتم براي ادامه تحصيل به تهران بروم.

لذا در محرم 1326 ق در سن هجده سالگي در حالي كه فقط 12 ريال خرجي داشت به همراه شخصي به نام مهدي كنيمي از طريق هراز عازم تهران مي شود و ابتدا در مسجد سراج الملك و بعد در مدرسه ابوالحسن مهمان باشي حجره اي(دانگي)گرفته به تحصيل مشغول مي شود:

در مدت زماني كه در تهران به سر مي بردم با استفاده از فرصتي كه در ماه مبارك رمضان برايم ايجاد شده بود توانستم قرائت قرآن را تكميل و تا حدودي تفسير قرآن را نيز فرا گرفتم و زبان فارسي را از طريق گلستان آموختم و در زبان عربي از ابتداي تصريف شروع به مطالعه جدي نمودم.

معلم من در تهران آقاي شيخ علي نهاوندي بود پس از اينكه تصريف را ياد گرفتم به مدرسه حاج ابوالحسن رفتم و در خدمت حاج حميد لواساني كه هنوز در قيد حيات هستندو استاددانشكده معقول ومنقول مي باشند به تحصيل پرداختم و بيشتر مباحث مطول را در نتيجه كثرت حفظ نموده و با استفاده از كتب تاريخي و ادبي كتابخانه مدرسه ومطالعه شبانه روزي طلبه اي مطلع به تاريخ هم شدم.

پس از مدتي به عنوان معلم سرخانه با تعدادي از خانواده هاي بزرگ شهر آشنا شدم و زندگي نسبتا” راحتي داشتم الا اينكه دوران طلبگي من مواجه با دوره فعاليت مشروطه خواهان و تعدادي از طلاب مدرسه ما جزء انقلابيون بودند حتي اسلحه نيز داشتند.

به همين جهت اغلب مردم كوچه وبازار با نظر مثبت به آنها نگاه نمي كردند وحتي گاهي اوقات به افراد طلبه و معمم توهين نيز مي كردند. به همين دليل شرايط مالي مساعدي براي ادامه تحصيل نداشتم.

موضوع را با يكي از دوستانم به نام مرحوم شيخ حبيب الله سواسري كه با من هم درس بود در ميان گذاشتم. او به من پيشنهاد كرد تا عادي شدن اوضاع به زادگاهم بر گردم وتأمين مالي شوم.اما براي من برگشت به محيط خانواده بعد از مدت سه سال قدري دشوار مي نمود.به خصوص كه احساس مي كردم شايد علاقه وانتظاري در ميان جمع خانواده براي ملاقات من وجود نداشته كه تا آن زمان كسي را به سراغم نفرستادند.

در همين فكر بودم كه حادثه جالبي اتفاق افتاد و همين رويداد عجيب باعث شد تا مسير زندگي عادي من كاملا” عوض شده و پايه اي براي همه رخ دادهاي مهم زندگي بعدي من فراهم گردد.

آن موضوع چنين بود:روزي توسط يكي از دوستانم كه از مازندران آمده بود شنيدم شخصي به نام «ميرزا هادي ولويي»مبلغ 35 تومان جريمه به زور از مردم كلكنار گرفته ودر اين ميان پدر مرا نيز مورد آزار قرارداده است.

از شنيدن اين موضوع غيرت و مردانگي مرا وادار كرد تا به طريقي به كمك مردم فقير دست تنگ زادگاهم بروم. در اين ميان بر اثر تحقيق ديدم كه محمد علي شاه پس از توپ بستن مجلس جهت جلب رضايت عامه مردم دستور داده بود تا در تلگراف خانه تهران بخشي مجانا”شكايت ها وعريضه هاي مردم را به پيشگاه او تلگراف نمايد.

من نيز چنين كردم وبا شرحي شيوا و خطي زيبا عريضه اي تنظيم وقصه بي عدالتي هاي تحميل شده بر مردم ولايتم را به شرف عرض ملوكانه رساندم.

تصادفا”نامه من با توجه به خط و متن وامضايي كه به عنوان شيخ سيف الله كلكناري نموده بودم بيش از سايرين مطرح مي شود. به خصوص اينكه روستاي كلكنار محلي گمنام و نامشخص بود وخواننده نامه را مشتاق به كشف اين قضيه مي كرد كه در چنين روستاي كوچك وغير مطرح چگونه فردي توانسته جهت تحصيل به تهران بيايد و به درجه اي از علم و معرفت برسد كه خط و متن نامه شاهد آن بود.

لذا دستور پيگيري قضيه از طرفي به وزير عدليه وقت واز طرف ديگر به والي انزمان مازندران مرحوم حبيب الله خان اشجع الملك صادر مي شود.

براي والي مازندران قبول اين قضيه كه از منطقه محروم كلكنار شخصي به تهران رفته ومشغول به تحصيل باشد خيلي دور از ذهن بود لذا به تحقيقات پرداخته و خبر دار مي شود كه پدر مرحوم يساري -ملا عليرضا-در روستاي لارما كه قشلاق انها بود به سر مي برد.

به هر حال از ترس اينكه احضار او به ساري موجبات فرار و ترس بيش از حد او را فراهم كند خود به روستايي به نام شويلاشت مي رود و يكي دو نفر از مردم ان روستا را به لارما فرستاده و از ملا عليرضا مي خواهند تا به حضور او شرفياب شوند.

رفتن ملاعليرضا به حضور خان خالي از اشكال نبود.چون شنيده و ديده بود كه خان اگر عصباني باشد به دستورش فردي را كشته و اعدام مي كند و كسي ياراي بازجويي را ندارد.

به هر يك از افراد محل خود متوسل مي شود تا با او همراه شوند كسي نمي پذيرد.به هر حال با ترس و وحشت بدون اينكه علت احضار شدن خود را بداند به نزد خان مي رود.خان به زبان طبري با او شروع به صحبت مي كند و با حالت طعنه مي گويد براي ادمي مثل تو جا قحط است كه پسرت را براي تحصيل به تهران فرستادي؟مگر در اين اطراف مكتب و ملا پيدا نمي شد؟

بالاخره با تهديد به او دستور مي دهد تا هرچه سريعتر به تهران رفته و پسرش را به مازندران بياورد.در غير اين صورت فلان و فلان خواهد شد. در اين مورد مرحوم يساري مي نويسد:

پدرم اندك پولي فراهم مي كند و پرسان پرسان خود را به تهران رسانيده و نيمه هاي شب وارد حجره من شد.قبل از اينكه براي او توضيحي بدهم به شدت مرا مورد انتقاد واستهزا قرار داده كه چرا موجبات نگراني و وحشت او را فراهم نمودم.

داستان احضار خان را نيز مفصلا”شرح داد.او را دلداري دادم كه با اين تفاضيل و اين پيشامد مطمئن باش كه وضعيت شما از اين به بعد تغيير خواهد كرد و نه خان و نه ايادي او هيچ كدام قادر به آزار و اذيت تونيستند.

اما او دست بردار نبود و اصرار داشت كه بايد هرچه سريعتر به اتفاق من به مازندران برگرديم.به هر ترتيبي بود مدت دو سه روزي او را تهران نگه داشتم و سر و وضع مرتبي برايش فراهم نمودم و او را به منزل ميرزا محمد خان وزير پدر خانم اشجع الملك كه اين فرد به من لطف و علاقه وافري داشت بردم و از حضور ايشان استدعا كردم تا يادداشتي براي خان مازندران مرقوم فرمايند تا پدرم با اطمينان خاطر به مازندران برگردد.

توصيه وزير و نامه ايشان سبب شد كه پدرم پس از بازگشت به مازندران نه تنها مورد آزار و اذيت قرار نگيرد بلكه مورد توجه خان و مباشرين مانند اقا محمد خان شويلاشتي و غيره نيز واقع شود و كم كم صاحب اسم و عنوان و اندك سرمايه اي جهت داد و ستد گردد.

افراد طايفه نيز از آن پس با تكيه بر قدرت و حمايت او تا حدود زيادي در مسائل مربوط به معيشت و زندگي خود رشد و تعالي داشتند.

به هر حال در سال 1329 ق همان طوري كه قبلا”نوشتم با توجه به وضعيت بد مالي تصميم گرفتم سفري به مازندران انجام دهم تا بلكه پس اندازي تهيه نمايم لذا از طريق راه هراز از تهران به آمل امدم. در آمل چند روزي مهمان همكلاسي هاي خود بودم كه نهايت لطف را به من نمودند.ب

عد اسبي در اختيارم گذاشتند تا به بابل رفتم و در بابل مهمان سيدي معمم به نام سيد محمد گيلاني سوادكوهي شدم.بازهم با اسبي كه ايشان در اختيارم گذاشتند به ساري حركت كردم.پس از ورود به ساري در مدرسه نواب ساكن شده و هم حجره شيخ زين العابدين غروي گرديدم.

در روزهاي پنج شنبه آن زمان بازاري در ساري تشكيل مي شد به نام پنج شنبه بازار كه اغلب روستاييان اطراف براي فروش كالاي خود به آنجا مي امدند.

به آن بازار رفتم. از طريق يكي از اهالي لارما پيغامي براي پدرم فرستادم كه به ساري آمدم و اگر صلاح مي دانند اسب برايم بفرستند تا به لارما بروم.

مدتي طول نكشيد كه يكي از برادرانم به نام نعمت الله به همراه اسب و مبلغي پول به ديدنم آمد. به اتفاق به لارما رفتيم.

شب هاي اول عده زيادي از مردم اهالي به ديدنم مي آمدند و راضي از رويداد هاي محل زندگي شان از من تشكر داشتند؛به خصوص كه اگر متوجه پيشرفت علمي من در مدت كوتاه اقامتم در تهران مي شدند دچار شادي وافتخار مي شدند.

اما اين موضوع زياد طول نكشيد و باز هم بهانه جويي ها واختلافات پدرم شروع شد و به بهانه هاي مختلف شروع به توهين واذيت من كرد ، به طوري كه مأيوس شدم و پس از چند روزي به ساري مراجعت كردم و از اينكه در عرض مدت سه سال اقامت درتهران به اندازه بيش از ده سال رشد علمي داشتم ولي يأس و نا اميدي به قدري مرا كلافه كرده بود كه ديگر حوصله اي به تحصيل نيز نداشتم تا اينكه در همين شرايط بد روحي در حالي كه در مدرسه سليمان خان ساري حجره اي تهيه كرده بودم با مرحوم حسين ذاكرين آشنا شدم(جد پدري خاوري ها)

اين شخص كه در آن زمان از افراد مطرح شهر بود تاثير مثبتي در روحيه من داشت و باعث شد كه دنبال تحصيل را بگيرم و با مرحوم سيد حبيب الله ايلالي به مباحثه مطول بپردازم.

با تشويق اين همدرسي مجددا”به تهران رفتيم و با خرجي سه توماني كه پس انداز كرده بودم پياده به تهران رفته و در مدرسه كاظميه حجره اي گرفته و به تحصيل مشغول شديم.

پس از مدتي خود حجره اي جداگانه اختيار كردم. در ضمن اينكه درس مي خواندم مدر مدرسه ملي اقدسيه با ماهي 6 تومان حقوق مشغول تدريس شدم كه اين مبلغ در آن زمان قابل توجه بود.

با كارداني وتلاش پيگير در مدتي كوتاه توانستم به كليه امور اجرايي ودرسي مدرسه واقف شده و از محبوبيت خاصي برخوردار شدم تا اينكه مرحوم سلطان ذاكرين بيمار شد و جهت معالجه به تهران آمد. با توجه به ارادت ولطفي كه به من داشت از من خواست تا در دوراني كه در تهران بستريست اوقات بيكاريم را با او به سر ببرم و رفيق تنهايي او باشم و در منزل او اقامت كنم.

در اين مدت ايشان با اصرار از من خواستند تا به ساري برگردم و ازتجربيات فرهنگي خود براي مردم شهرم استفاده كنم.

بالاخره پافشاري هاي او باعث شد تا براي دومين بار به ساري برگردم و باز هم در مدرسه سليمان خان مستقر شوم.

در اين زمان مرحوم اعتضادالسلطنه والي مازندران مدرسه اي خصوصي با نام نصرت احمديه د ر محل مدرسه سيروس پهلوي تاسيس نموده بود و با معرفي مرحوم سلطان ذاكرين اين جانب با ماهي 9تومان به عنوان معلم استخدام شدم.

بين سالهاي حدود93-1290ش.اعضاي كادر اين مدرسه هيچ يك تجربيات مرا در امر تدريس و اداره مدرسه نداشتند. مدير مدرسه مرحوم امين خان اديب بود كه اطلاع چنداني از راه ورسم مديريت نداشت. اين شخص فرزند مرحوم اديب الدوله ناظم مدرسه دارالفنون تهران بود و از تهران جهت مديريت مدرسه نصرت احمديه به ساري آمده بود.

به هر حال با شرايط موجود پيشرفت وتعالي من در اين مدرسه با تجربياتي كه از محيطي بزرگتر داشتم امري بديهي بود به طوري كه در مدتي كوتاه نبض همه امور را به دست گرفتم و آنچه از مدرسه اقدسيه تهران تجربه كسب نموده بودم را با كمال صداقت به كار بردم.

مرحوم اديب هم كه وضع را چنين ديد لحظه اي از من جدا نمي شد و كمال رضايت را داشت و رسيدگي به امور مدرسه را به كلي به من واگذار كرد.

بنا به گفته بزرگان در حدود 5-1303زماني كه اميراكرم ولي مازندران بود مرحوم يساري مأموريت مي يابد تا ضمن برقراري آرامش در منطقه چهاردانگه طبق حكمي مسووليت تاسيس و اداره اولين مدرسه را به عهده بگيرد.

در اين رابطه اجبارا”با يكي از ياغيان آن زمان به نام سيد جلال جمال الدين كلايي مدتها درگير مي شود وبالاخره موفق مي شود تا با ترغيب سيد در امر خروج بهايي هاي آن منطقه ديگر ساكنين آنجا را در امان نگاه دارد.

به هر حال بنا به گفته بعضي از شاگردان آن زمان از جمله آقاي فياضي (كه هنوز در قيد حيات هستند)اولين معلم ومدير كياسر مرحوم يساري بودند.

قضيه برخورد مرحوم يساري با سيد جلال جمالديني كلايي بنا به گفته پيران طايفه از اين قرار است كه در سال هايي كه مرحوم يساري نماينده تام الاختيار والي مازندران يعني امير اكرم در منطقه چهاردانگه بود(نامه مورخه سوم تير امير اكرم به شيخ سيف الله يساري مويد اين مطلب است) ماموريت داشت تا ضمن اداره اولين مدرسه در كياسر ساير مسايل فرهنگي اجتماعي وسياسي آن حدود را سر و سامان دهد.

مسلما” وجود ايشان در منطقه و حمايتي كه از طريق حكومت مازندران مي شد خود به خود ايجاد يك سري از اختلاف نظر ها و مخالفت ها را به همراه داشت و كساني كه سالها در آن منطقه صاحب قدرت و رياست بودند خود به خود مرحوم يساري را به راحتي نمي توانستند بپذيرند، از آن جمله حاج محمد سلطان خواجوندي و شيخ علي اصغر ولويه اي را مي توان نام برد كه در تثبيت مالكيت منطقه عالي كلا و خريداري آن ملك و ساير تحولاتي كه در آن جا مي بايست رخ مي داد به راحتي با قضايا همراه نمي شدند.

همين طور شخصي به نام سيد جمال الدين كلايي را مي توان به عنوان يكي از افراد مطرح در آن زمان نام برد .بنا به گفته يكي از شاهدان قضيه در يكي از روزهاي تابستان در حالي كه مرحوم يساري در روستاي كوات مهمان يكي از بزرگان بودند براي ايشان پيغام مي برند كه سيد جلال به اتفاق تعدادي تفنگ چي در يكي از ارتفاعات قريه كلكنار كمين كرده و قصد حمله و آزار مردم محل را دارد.

البته اين پيغام توسط مادر مرحوم يساري براي ايشان فرستاده شده بود و خود اين شخص به طرق مختلفي در برابر سيد جلال مشغول صحبت و نصيحت بود تا ورود او را به روستا آن قدر به تعويق بيندازد تا مرحوم يساري به كمك برسد .

پس از اينكه يساري به محل نزديك شد، چاره را در اين ديد كه به پيشروي خود به سمت روستا ادامه دهد و چند تيري كه از طرف همراهان سيد جلال تيراندازي شد خوشبختانه به او اصابت نكرد.

وقتي كه فاصله آن قدر كم شد كه بتواند كاملا” رو در روي سيد جلال قرار گيرد از او به عنوان مهمان و سادات و فردي كه قابل احترام است ياد كرد تا به منزلش آمد.

پس از اين كه سيد جلال اين دعوت را پذيرفت كليه نامه هايي را كه بر حسب آنها اجازه دستگيري و خلع سلاح سيد را داشت رابه او نشان داده و اين طور گفت كه باره فرصت داشتم تا تو را بكشم يا زنده دستگير كنم اما با توجه به ارادتي كه به خانواده سادات داشتم از اين كار و عاقبت آن خجالت كشيدم . بيا در راه اسقرار صلح و آرامش و اخراج بهاييان منطقه روشنكوه به من كمك كن و از قدرت و نيروي مسلح خود در راه درست استفاده كن .

به هر ترتيب اين سخنان باعث مي شود كه سيد جلال ياغي در راه اشاعه دين مبين اسلام و مسئله پاكسازي منطقه از وجود بهايي به اهالي عال كلا و اطراف كمك كند .

گويا تعدادي گوسفند نيز در اين زدو خورد صاحب شده كه بنا به گفته بعضي ها آنها را به مالداران جمال الدين كلا تحويل داده و يا فروخته و بر حسب نصيحتي كه باعث ارشاد او شد موقع مراجعت از منزل مرحوم يساري در كلكنار چيزي به عنوان چشم روشني به مناسبت تولد فرزند سوم يساري ( مرحوم دكتر يساري) هديه كرده بود.

با توجه به شخصيت اجتماعي و سياسي كه مرحوم يساري در منطقه داشت مسلما براي زندگي موقت تابستانه در كلكنار نياز بود تا يك سري از اقدامات عمراني جهت تهيه آب بناي مسجد ،حمام و غيره صورت گير.

در اين زمينه طيبعي بود با توجه به فرهنگ آن زمان دچار مشكل نيز شود.يکي از خاطرات او در موقع ساختن تكيه به شرح ذيل مي باشد:

«محل خاصي را به نام تكيه سر براي احداث بناي تكيه در نظر مي گيرد و كلنگ آن را به زمين مي زند .كسي يا كساني به او مراجعه مي كنند و به او مي گويند در خواب ديده ايم كه گفته اند به شيخ بگويي اين جا مناسب ساختن تكيه نيست پس از اينكه به دليل اين گفته ها مدتي مسئله ساختن تكيه تعويق مي افتد و از آنجايي كه به مسائل خواب و قضايا معتقد بود روزي با حالتي عصباني مي گويد چرا به خواب خود من نمي آيد تا ببينم مصلحت چيست؟

اتفاقا”شبي خود در خواب مي بيند كه به او مي گويند دقيقا”در چه فاصله اي از محل مورد نظر او بايد تكيه ساخته شود. از فرداي آن روز با امكانات آن زمان مشغول ساختن تكيه مي شوند.

تا زماني كه شيخ سيف الله زنده بود به هر طريقي بود دهه عاشورا را از ساري به كلكنار مي رفتند و مراسم سوگواري حضرت سيد الشهدا را برگزار مي كردند. در يكي از اين تابستانها حدود چند روزي از اوايل محرم نگذشته بود و هنوز عده كافي براي شركت در مراسم سوگواري شبانه تكيه در آن جا جمع نشده بودند.

مرحوم يساري علت را جويا شدند يكي از پيران محل گفت دروغ چرا مردم اين منطقه همگي حشم دار و زندگي آنها به علف و گوسفند بستگي دارد از آنجايي كه در چند ماه اخير باران به حد كافي نباريده و علف به اندازه كافي ندارند به قدري خسته و كسل هستند گويا به چيزي اعتقاد ندارند.

مرحوم يساري خود شروع به دعا و استغاثه كرد و در همان شب از سيد الشهدا خواست تا معجزه اي نشان دهد كه مردم به اين مكان بيش از بيش اعتقاد يابند و از آنجايي كه قلبا”بنده مخلص خاندان آل عبا بود تا چند ساعت بعد تغيير جوي حاصل و بارندگي شروع شد.

مردم محل آن هايي كه قضيه را مي دانستند بلافاصله شب بعد شروع به دسته روي و قرباني كردن نمودند و از آن به بعد بيش از بيش به محل اين تكيه اعتقاد يافته و حرمت آن را بيشتر رعايت مي كردند .

اين تكيه در سالهاي اخير بازسازي شد و اكنون مورد توجه اهالي كلكنار مقيم مازندران مي باشد. پس از انتقال بهايي هاي روشنكوه و خريد املاك عالي كلا از ميرزا همايون ولويه اي و غيره اين ملك بين برادران يساري و تعدادي از زارعين تقسيم و مرحوم يساري خانه اي به سبك خانه هاي قديمي روسي در آن جا بنا نهادند و چشمه آبي كه دور از محل بود وداراي آب گوارايي است با استفاده از لوله هاي سفالي با زحمت فراوان به محل هدايت نموده در وسط محل تكيه اي ساختند ودر حياط تكيه آب چشمه را به صورت حوض هاي تفكيك شده براي استفاده مردم و شستشوي آنها دراختيارشان گذاشتند .

با توجه به منظره زيباي ملك عالي كلا كه در پاي كوه شاه دژ واقع بود به عمران وآبادي تهيه باغ وكاشت درخت مردم ر ا ترغيب كردند كه صدالبته باز هم عده اي افراد نااهل براي همين تحولات مزاحمت هاي مكرري برايشان فراهم نموده وحتي چندين بار به قصد ترور مسلحانه به منزل او حمله كردند كه متاسفانه در ميان افراد عواملي از طايفه هاي فاميلي نيز وجود داشتند .

آنچه كه تا اينجا بيان شد خلاصه اي از دست نوشته و گفته هايي بود كه مرحوم يساري براي ما بيان كرده بودند اما طبق مدارك وشواهد موجود اين طور به نظر مي رسد كه پس از يك دوره فعاليت كه در منطقه چهار دانگه داشتند در مسايل حقوقي و فرهنگي شهرهاي ديگري مانند قايم شهر بهشهر و بابلسر در سال 5-1304 ش در فرح آباد ساري مديريت مدرسه اي را به عهده داشتند و از سال 1309 مستقيما “به عنوان قاضي داد گستري و وكيل شروع به فعاليت هايي در عدليه نمودند و در سال 1317 ش براي تثبيت موقعيت شغلي خود در دادگستري در امتحاني شركت و گواهينامه وكالت را رسما در يافت كردند.

تاسال 1325 يا 26 ايشان در مازندران در مشاغل مختلف فرهنگي دادگستري ثبت مسووليت هاي حساسي داشتند و از سال 1326 به منطقه آذربايجان مهاجرت كردند و درسال 1327 ش طبق يادداشت هايي كه از ايشان باقي مانده در حالي كه در عدليه اردبيل مسيوليتي داشتند در اثر دوري از وطن تصميم به نگارش تاريخ مازندران مي گيرند.

تا سال 1332 كه در شهرستان اليگودرز بودند مدت پنج سال از اوقات بيكاري خود را وقف تاليف تاريخ مازندران مي نمايند كه در سه جلد با قلمي شيوا نوشته شده است.

در مدت 5 سالي كه ايشان در منطقه آذربايجان مسووليت داشتند در شهر هاي مختلفي مانند اردبيل خلخال مشكين شهر و اليگودرز زندگي كردند تا اينكه بالاخره با صلاح يكي از خويشاوندان به نام آقاي مير ابوالفتوح علوي كه از افراد بنام در تهران بودند به برگشت به ساري ترغيب و در سال 1333 مجددا در دادگستري ساري مشغول كار شدند.

اين موضوع تا 2 يا 3 سالي ادامه داشت تا اينكه باز نشسته شده و به عنوان سردفتر اسناد رسمي در محضري واقع در خيابان انقلاب فعلي مشغول كار بودند.

اين مسووليت را در سال 1341 به نماينده خود واگذاشته و مجددا از سال 1341 تا 1351 مدت ده سال به تدريس و تفسير قرآن و تاليف جديدي از تاريخ مازندران پرداختند و در اسفند سال 1351 دار فاني را وداع گفتند.

با اين همه فعاليت و كوشش و تلاش كه در نشان دادن چهره واقعي و زيباي اسلام در كسوت يك روحاني داشتند سبكبار و بدون هيچگونه وابستگي و علاقه اي به اين جهان در حالي كه مشتي كتاب از خود به ارث گذاشته بودند دعوت حق را لبيك گفتند.(تمام اين مطالب توسط دختر ايشان خانم رفعت يساري به نگارش در آمده است و قسمتي از اين مطالب از دست نوشته هاي خود آن مرحوم تهيه شده است.)

 

4- مغتنم ارايي

سيد شفيع از روستاي اراي چهاردانگه مي باشد. او از علماي بزرگ بوده و همچنين به كار قضاوت اشتغال داشت.

در شعر به مغتنم تخلص مي كرد. او در سال 1305 هجري قمري در زادگاهش ارا درگذشت. شعر زير نمونه اي از شعر اوست:

تشنه كامان ره باديه عشق مدام/ بر لب لعل چسان نقشه زنگار كشيد

انجمي چند به طرف چمن لاله شدند/بلبلي چند در او ناله به صد زار كشيد

شده پژمرده چرا مغتنم از بوالعجبي/ كه در اين دايره پرگار گل از خار كشيد

 

5- نديم ارايي

سيد محمد در روستاي اراي چهاردانگه در سال 1258 ه ق متولد شد. او به علت علاقه به اهل بيت بيشتر مرثيه مي سرود و در شعر به نديم تخلص مي كرد.

مراثي او در سال 1345 ه ق در چاپخانه علمي تهران به شيوه سنگي منتشر شد .سرانجام نديم ارايي در سال 1346 ه ق در تهران در گذشت.

 

6- شيخ علي اصغر ولويه اي

علي اصغر ولويه اي پسر علي اكبر مازندراني از عرفا و آگا هان به علوم اسلامي است. او در روستاي ولويه بخش چهاردانگه متولد شد.

پدرش نيز اهل علم و از شاگردان سيد جمال الدين افجه اي بوده و در سال 1330 ه ق در گذشت.علي اصغر ولويه اي فقه و اصول را نزد عبدالكريم لاهيجي وفلسفه وكلام را نزد علي نوري مدرس مدرس مدرسه مروي وميرزا هاشم مدرس مدرسه سپهسالار خواند.

او براي ادامه تحصيل رهسپار نجف اشرف شد و سه سال نزد آخوند خراساني صاحب كفايه تلمذ كرد و در فلسفه وعر فان به استادي رسيد وسپس به وطن برگشت.

او با آقا بزرگ تهراني هم نشين وهمدرس بود وتاسطح را با او خواند.او در سال 1330 ه ق به قصد حج به عتبات عاليات رفت و بعد از حج به تهران مراجعت نمود.

او در سال 1355 ه ق در گذشت و در ملا مجدالدين ساري به خاك سپرده است.

 

7- علي اكبر چالويي

علي اكبر فرزند علي در روستاي چالو منطقه چهاردانگه ديده به جهان گشود. او يكي از علماي برجسته و خطاطي بسيار ماهر بود.

از او يك جلد قرآن كريم با ترجمه وحواشي كه در 18 ذي الحجه سال 1233 به اتمام رسيده است باقي ماند. از زندگي او اطلاع زيادي در دست نيست.

 

 

8- محمد رضا مازندراني (فولاد محله ساري )

سيد محمد رضا پسر سيد محمدپسر سيد رضا پسر حسين موسوي مازندراني است.او از شاگردان آخوند خراساني بود و پدرش سيد محمد نيز اهل فضل ودانش بود ودر فولاد محله يكي از روستاهاي توابع ساري(درتقسيمات كشوري اخيرا”فولاد محله به استان سمنان پيوست)مي زيست.

محمد رضا نزديك 10سال در نجف اشرف نشيمن گزيد وخود مدرس شد و مردان بزرگي تربيت كرد.

او داماد علامه سيد علي نوري بود واز بركت اين پيوند فرزنداني همه اهل فضل ودانش و پاكدامن پا به عرصه گذاشتند.

عموي محمد رضا نيز از بزرگان وادي علم است،محمد رضا درچهل سالگي در شب جمعه 17جمادي الثاني 1371 ه ق برابر 1330ش در گذشت.

 

 

9- سيد علي پاجايي

اين عالم برجسته از مشاهير قرن سيزدهم هجري قمري مي باشد.او در روستاي پاجا ديده به جهان گشود.از دوران تحصيلات او اطلاع چنداني در دست نيست . او در حوزه ساري كلاس درس و بحث داشت.

از اين عالم وارسته يك جلد كتاب بنام فقه فارسي باقي مانده  كه متاسفانه هنوز به زيور طبع آراسته نشده است.

 

10- محمد هادي مازندراني

آقا محمد هادي مازندراني فرزند ملا محمد صالح مازندراني است كه پدرش اهل روستاي تيلك چهاردانگه مي باشد و مادرش آمنه بيگم دختر علامه محمد تقي مجلسي است.

تاريخ ولادتش مشخص نيست. محمد هادي مازندراني قرآن را ترجمه نمود.شأن نزول،بد و نيك واستخاره به آيات قرآنيه از جمله كارهاي اوست.به همين دليل به او لقب مترجم داده بودند.

محمد هادي مازندراني داراي تأليفات زيادي است از آن جمله:حاشيه تفسير بيضاوي،انوارالبلاغه،ترجمه صحيفه سجاديه،شرح صحيفه سجاديه و…

او علاوه بر اينكه از علماي بنام عصر خود بود ودر اين زمينه داراي تأليفات زيادي است.خط شكسته ونستعليق رابسيار خوب مي نوشت ويكي از خطاطان معروف عصر خود نيز است.

آقا محمد هادي مازندراني در سال 1120 ه ق دار فاني را وداع گفت و پيكر مطهرش در بقعه علامه مجلسي در اصفهان به خاك سپرده شد.

از فرزندان ملا هادي مازندراني آقا مهدي مازندراني از همه معروف تر است و داراي تأليفات فراواني مي باشد.

 

11- ملا سبزعلي ازنيچي

ملا سبزعلي فرزند صناعت در حدود سال 1200 ه ق در ازني ديده به جهان گشود.از دوران تحصيلات او اطلاع چنداني در دست نيست.ايشان از علماي برجسته و يكي از خطاطان بسيار ماهر قرن سيزدهم هجري قمري مي باشد.

ملا سبز علي دستور تهيه سي جزء قرآ ن مجيد را داد و هزينه بيشتر آن را نيز پرداخته است.هر جزءدر 11 صفحه نوشته شده است،جلد جزوه از پوست آهو مي باشد و بيش از 200 سال قدمت دارد.

اين جزوه اكنون در گنجينه كتابهاي خطي مسجد امير المومنين ازني نگهداري مي شود.اين جزوه علاوه بر ارزش تاريخي و معنوي براي اهالي داراي ارزش ويژه اي نيز مي باشد،چون تاريخ فوت اهالي را از 180 سال پيش به بعد دارد و خود نشان دهنده نسب نامه اهالي روستاي ازني وروستاهاي اطراف مي باشد.

از ملا سبز علي يك جلد قرآن خطي نيز بر جا مانده است که از كارهاي هنري و شاهكار خطي قرن 13 مي باشد. اكنون اين قرآن نيز در گنجينه قرآنهاي خطي مسجد حضرت امير المومنين ازني نگهداري مي شود.

او اين قرآن را در سال 1282 شروع ودر سال 1287 به اتمام رساند. علاوه بر خط بسيار زيبا ملا سبز علي اين قرآن را به صورت خيلي سليس و كلمه به كلمه از ابتداي سوره آل عمران تا اواسط سوره هود را ترجمه نموده است.اما متاسفانه اجل مهلت نداد و ترجمه آن به صورت نيمه تمام باقي ماند.

روح ملكوتي اين عالم بزرگ در سال 1288 به سوي صاحب قرآن پرواز نمود و در جوار رحمت الهي به آرامش ابدي رسيد.

 

12. محمد سعيد مازندراني

مولانا محمد سعيد مازندراني فرزند محمد صالح مازندراني مي باشد. پدر او اهل روستاي تيلك چهاردانگه مي باشد.او عالمي دانشمند و فقيهي پرهيز گار بود كه در سفر و اقامت در هند به علت پاكدامني و اشتهار در سلامت نفس به تعليم دختر اورنگ زيب پادشاه مغولي هند اشتغال داشت .

پس از مراجعت از هند در مسجد لنبان اصفهان به موعظه و تذكر پرداخت.مولانا در شعر و معما استاد و تخلص شعريش اشرف بود.رباعي زير از اوست:

در وادي شرع و راه نيكو سيري/ از بعد نبي علي كند راهبري

رمزاست كه عقد سيزده نحس بود/ يعني مگذر ز دين اثني عشري

 

 

13- علامه محمدصالح مازندراني

محمد صالح بن احمد بن شمس الدين مازندراني ملقب به حسام الدين يكي از علماي بزرگ شيعه در قرن يازدهم هجري قمري است. او در روستاي تيلك از توابع چهاردانگه متولد شد اما تاريخ دقيق ولادتش مشخص نيست.

او مدتي در ساري تحصيل كرد و براي ادامه تحصيل رهسپار اصفهان شد. اين عالم والا مقام از نظر وضع مادي در فقر وتنگدستي زندگي مي كرد اما با عشق وعلاقه تحصيل نمود.

او از محضر شيخ بهايي،ملا عبدالله شوشتري بهره گرفت.ملا صالح مازندراني از شاگردان علامه محمد تقي مجلسي بود چون مجلسي زهد تقواي اين روستا زاده تيلكي را ديد به او پيشنهاد كرد تا با دختر مجتهده اش آمنه بيگم ازدواج كند.

ملا صالح كه اين پيشنهاد را در حد يك معجزه مي دانست سر بر آستان الهي نهاد و با كمال ميل اين پيشنهاد را قبول كرد. همين ازدواج مبارك منشا پيشرفت سريع او شد.

ثمره اين ازدواج خانواده مجلسي با ملا محمد صالح دانشمندان و مجتهداني امثال بحرالعلوم آيت الله محمد باقر بهبهاني مشهور به وحيد بهبهاني مي باشند.

حاصل ازدواج محمد صالح با آمنه بيگم پسران اوبه نام هاي حسين علي،محمد حسين،محمد اشرف،عبدالباقي،نورالدين وهادي مي باشد.

از علامه محمد صالح مازندراني آثار زيادي به جا مانده كه عباتند از حاشيه شرح لمعه،شرح اصول كافي،شرح روضه كافي،شرح معالم الاصول،شرح زبده الاصول شيخ بهايي،شرح قصيده برده،حاشيه معالم، حاشيه شرح مختصر الاصول عضدي،شرح من لا يحفره الفقيه،شرح شافيه في التصريف،الداير الساير.

علامه محمد صالح مازندراني در سال 1086 در شهر اصفهان در گذشت و در كنار قبر پدر زنش به خاك سپرده شد.

 

 

14- اشرف مازندراني

فرزند محمد صالح مازندراني و نوه دختري محمد تقي مجلسي است. پدر ايشان اهل روستاي تيلك چهاردانگه بود .آقاي احمد گلچين در مورد او چنين مي نويسد:«اشرف مازندراني در اصفهان نشو ونما يافته از محضر پدر خود و ميرزا قاضي و آقاي حسين خوانساري استفاده علوم كرده در شعر شاگرد مولا نا صايب تبريزي و در خط شاگرد عبدالرشيد ديلمي خواهر زاده مير عماد سيفي حسن قزويني بوده است. اشرف درباره خوشنويسي و نقاشي خويش اشعار فخر آميزي دارد از آن جمله است اين رباعي:

اشرف تو كميت نكته  داني داني/ اسرار رموز جاوداني داني

هر چند كه مانند نداري در خط /در شيوه تصوير بماني ماني

 

……………………………………………………………….

منابع

1-دانشوران و رجال مازندران،اسماعيل مهجوري،بي نا بي تا

2-فرزانگان مازندران،گلبرار رييسي،فرهنگ وارشاد اسلامي،1377

3-دانشوران ساري،حسين اسلامي،پژوهشهاي فرهنگي ساري،1379

4-روايت خاطرات،عبدالله روحي،دفتر مطالعات شمال ساري،1379

5-تاريخ آموزش وپرورش منطقه چهاردانگه،حامد خليلي ،نقي شريعت نژاد،شلفين،ساري،1382

6-ايران در دوره سلطنت قاجار ،علي اصغر شميم،مدبر،تهران1375

7-تاريخ دو هزار ساله ساري،حسين اسلامي،دانشگاه آزاد اسلامي،1372

8-ركن الاسفار،افضل الملك،به كوشش حسين صمدي

9-تاريخ تبرستان،اردشير برزگر

10-تاريخ مازندران،شيخ سيف الله يساري(خطي)

11-تاريخ مازندران،اسماعيل مهجوري،ج 2 ،اث ،ساري1342

12-تاريخ مازندران ،عباس شايان،ج 2

13-بازخواني تاريخ مازندران،اسدالله عمادي ،فرهنگ خانه ساري ،1372

14-داستانهايي از عصر رضاخان،محمودحكيمي،قلم،تهران1374

15-شعراي مازندران وگرگان ،علي زماني شهميرزادي ،مولف،1371

16-فصل نامه پژوهشي ونوشه،ارشاد اسلامي مازندران

17-فرهنگ لغت معين

18-لغت نامه دهخدا 

ايميل نويسنده: ( hamed.khaliliazn105;@yahoo.com )

 

با تشکر از آقای حامد خلیلی ازنی که این مقاله را در اختیار چهاردانگه نیوز قرار داده اند.

 

اين مقاله در تاريخ 20 آذر 1391 در نسخه ي قبلي پايگاه خبري چهاردانگه نيوز منتشر شده بود.

 

5 نظرات
  1. اصغری می گوید

    سلام. فکر کنم دانشمند شماره 12 و 14 در واقع یک نفر باشند چون محمدسعید معروف به اشرف مازندرانی فرزند محمدصالح مازندرانی می‌باشد. در سایت تبیان و ویکی‌پدیا هم این دو نفر تحت یک نام آورده شده‌اند. سپاس

  2. قادری می گوید

    سلام روز بخیر
    بسیار ممنون از اطلاعات مفید و جامعی که از بزرگان و دانشمندان منطقه چهاردانگه به مخاطبان دادید انشالله در همه زمینه کاری وعلمی و اطلاع رسانی موفق و پیروز باشید

  3. احمد خانه دوست می گوید

    سپاس از تلاش شما عزیز بخاطر زنده نگه داشتن نام علمای منطقه

  4. قلعه سری می گوید

    سلام
    با تشکر از نویسنده محترم
    البته جای اسم حضرت آقای حاج سید اسماعیل محمودی قلعه سری واقعا خالی است.

  5. مجید می گوید

    من از نوادگان سید علی پاجای هستم.
    ایشون تو نجف درس خوندن و دوباره به مازندران برگشتن.
    بعد از مدتی سکونت در روستای محل تولد به شهرستان ساری مهاجرت فرمودند.
    نقل است مدتی حاکم شهر ساری نیز بودند و فرزند ایشان سید محمد نائب الحکومه چهاردانگه بوند.
    فرزند سید محمد سید هادی بودند که مبارزاتی بر علیه حکومت آن دوره داشتند.بعد از سید هادی سید محمد و سید ابوالقاسم 2 پسر او بودند که سید ابوالقاسم در جوانی دار فانی را وداع گفت.از سید محمد 6 پسر و 1 دختر به جای ماند که 3 پسر بزرگ وی فوت کردند و ما بقی کماکان ساکن روستای پاجا هستند و به خانواده شریفی مشهور هستند.منزل ایشان در شهرستان ساری کماکان سرپاست ولی در روستای پاجا تخریب شده.
    در مورد محل دفن ایشان نیز اتفاق نظر وجود ندارد.
    اما قوی ترین نظریه این است که طبق سفارش ایشان بعد از مرگ در ساری دفن و بعد از چند سال استخوان هایشان به نجف حمل و در آنجا مدفون گشت.
    بنده نسل هفتم سید علی پاجایی هستم.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.