فرشتههای که بیگناه بالهاشون رو شکستیم!
اختصاصی پایگاه خبری چهاردانگه نیوز: سیدروح الله شجاعی کیاسری:نوشتن برای من اینروزها کار راحتیه، اما گاهی هم اینکار ساده سخت میشه، سختترین کار ممکن، جایی که قراره از تلاش صادقانه یه آدمی حرف بزنی که تا دیروز داشت مجاهدت میکرد و امروز صداش به سختی درمیاد.
موافقید روایت یک پرستار کرونایی رو با هم مرور کنیم؟!
۱۴سال سابقه کار دارد، او هماکنون سرپرستار بخش اورژانس بیمارستان ثامنالائمه گلوگاهاست. شهری در منتهی علیه شرقی استان مازندران. بخش اورژانس همانطور که از اسمش پیداست خدمات فوری را ارائه میدهد بدون وقفه.
میگوید از اوایل اسفند بود که تعداد مراجعین ما به طرز عجیبی افزایش پیدا کرد، آدمهایی به ما مراجعه میکردند که یکسری علائم ابتلا به کرونا را داشتند. ما بر اساس فلوچارتی که در اختیار داشتیم عمل میکردیم، عدهای باید دارو میگرفتند و در منزل قرنطینه میشدند، یکسری نیاز به مشاوره عفونی داشتند و برخی هم مستقیم راهی مراکز سیتیاسکن میشدند.
یک هفته از شیوع بیماری نگذشته بود که تعداد بیماران از حد پیشبینی ما فراتر رفته، کمکم پرسنل بیمارستان درگیر بیماری شدند ، دو هفته بعد پزشکان و کادر درمان یکییکی از چرخه خدمات کنار گذاشته شدند و ما با کمبود شدید نیروی انسانی مواجه شدیم.
فشار کاری سیستم ایمنی کارکنان کادر درمانی را ضعیف کرد
فشار کاری مضاعف باعث شد تا کادر درمانی شیفتهای بیشتری سرکارشان بمانند، برهم خوردن نظم کاری سیستم ایمنی کارکنان کادر درمانی را تحت تاثیر قرار داد، طوری که تعداد ابتلا در بین همکاران هم به طور غیر معمول بالا رفت.
کرونا همچنان در حال پیشروی بود، باید شبانهروزی به این حجم از مراجعه کنندگان خدمات ارائه میشد. پزشکان مجبور بودند همزمان در چند بیمارستان کار کنند، این موضوع در افزایش تعداد مبتلایان تاثیر مستقیمی داشت.
در مقطعی با کمبود شدید پزشک مواجه شدیم، بلافاصله تصمیم گرفته شد از بخش بهداشت همکارانی به کادر درمان اضافه شوند. پزشکان درگیر با کرونا اقلا سه هفته باید استراحت میکردند، در ادامه این افراد مجددا یکییکی به سرکارشان برگشتند. ما هر روز باید آمار کادر پزشکی و پیراپزشکی را به مدیران استان اعلام میکردیم تا بر اساس این آمار برنامهریزی صورت گیرد.
ما به خاطر امکانات هر روز جلسه مدیریت بحران تشکیل میدادیم و شرایط را بررسی میکردیم، اوایل که تعداد مبتلایان کمتر بود مسئولین بخشها هم در جلسات حضور پیدا میکردند بعدها حتی تعداد کسانی که در جلسات شرکت میکردند را هم محدود کردیم. با پروتکلهای که معاونت درمان برای ما میفرستاد خیلی زود اوضاع را در دست گرفتیم ، گاهی دستورالعملها روزانه تغییر میکردند و ما باید خودمان را با آنها هماهنگ میکردیم.
همزمان با افزایش خدمات درمانی با کاهش تجهیزات و امکانات پزشکی مواجه شدیم، مدیران بیمارستان سریعا با مشارکت مجمع خیرین سلامت شهرستان وارد عمل شدند. با ارتباط مناسبی که با مجمع خیرین سلامت کشور برقرار شد این مشکل نیز کمتر از چند روز حل شد.
علاوه بر ساکنین مناطق شهری جمعیت زیادی از روستاها درگیر بیماری شدند
علاوه بر ساکنین مناطق شهری جمعیت زیادی از روستاها درگیر بیماری شدند، این حجم از شیوع ویروس باعث میشد فشار زیادی روی کادر درمان وارد شود و روزی نبود که تست کرونای همکاری مثبت اعلام نشود.
کمکم بیمارستانهای هم که اعلام شده بود به عنوان مراکز کرونا هستند تخت خالی نداشتند، بیمارستان خاتمالانبیا بهشهر به عنوان بیمارستان معین هم جوابگو نبود، سیتی اسکن بیمارستان امام جوابگوی بیماران نبود، سیتی بیمارستان خاتم راهاندازی شد، آیسییوی بیمارستانهای معین گنجایش نداشت! در مرکز درمانی گلوگاه تنها یک دستگاه در اختیار داشتیم، مجبور بودیم بیماران با شرایط حاد تنفسی را بخشها مختلف بستری کنیم، شرایط به گونهای پیش رفت که کل بیمارستان درگیر کرونا شد.
باید فاصله بین بیماران را بر اساس پروتکل بهداشتی رعایت میکردیم، سعی ما بر این بود شرایط را هر طور شده مدیریت کنیم، اما واقعیت ماجرا تلختر از چیزی است که بشود آنرا بیان کرد. برای حفظ سلامت ملاقاتها را ممنوع اعلام کردیم.
سعی کردیم از مراجعات غیر ضروریتر جلوگیری کنیم، نیاز بود مراجعین را نسبت به خطر بزرگتر مطلع کنیم، اینکه برای دارو و آزمایش به بخش اورژانس مراجعه نکنید، شرایط عادی نیست، ممکن است ناقل این ویروس شوید و خانوادههایتان درگیر مشکلات بیشتری شوند.
تعدادی بیمار از استان گلستان داشتیم
گلوگاه شرقیترین شهر مازندران به شمار میآید، بیمارستان شهدای بندرگز در استان گلستان چند کیلومتر آن طرف مرز، مرکز کرونا بود و بیماران از شهرهای نوکنده، لیوان و روستاهای اطراف به مرکز درمانی ما مراجعه میکردند. وقتی علت را جویا میشدیم میگفتند: ما میترسیم به بیمارستان بندرگز مراجعه کنیم.
شیوع ویروس در گلستان هم بالا بود، ما حتی مراجعینی از بندرترکمن هم داشتیم شهری که کیلومترها با ما فاصله داشت، تست کرونای آنها مثبت بود حاضر نبودند در شهر خودشان بستری شوند و ما آنها را در مرکز درمانی گلوگاه بستری کردیم.
خیلی از بیماران که به مرکز ثامنالائمه مراجعه میکردند مواردی از ابتلا را داشتند، ما بر اساس دستورالعمل اقدام به اندازهگیری اکسیژن خون، فشارخون و تبسنجی میکردیم. از مراجعین درخواست میکردیم در منزل قرنطینه شوند و تلفنی با مراکز بهداشتی در ارتباط باشند، معلوم بود خیلی از مردم دچار ترس از کرونا شده بودند و این موضوع بار مراجعات به مرکز ما را بالا برده بود.
خانواده ها بیماری را انکار می کردند
خود بیماران کرونایی هیچگاه بیماریشان را انکار نمیکردند، اما خانوادهها هراس داشتند، سعی میکردند واقعیت را انکار کنند، تنگی نفس یکی از علائم این بیماری است و احساس ترس از مرگ واقعا آزار دهنده است. پذیرش این واقیت که بیمار به کرونا مبتلا شده برای همراهان سخت بود، ترس از جدایی، فکر و خیالی که در سر آنها میگذشت همه و همه باعث میشد ما ساعتها وقتمان صرف توجیه همراهان شود. سعی میکردیم در آن شرایط سخت آنها را درک کنیم، از طرفی باید به کارهای مریض میرسیدیم، با شرایط خاصی روبرو شده بودیم، بازگو کردن این وضعیت سخت است چه برسد وسط میدان باشی.
ما در بخش اورژانس با وسایل حفاظت فردی بیمار را تحویل میگرفتیم و از همراهان درخواست میکردیم محیط را ترک کنند، آنها در معرض آسیب بودند نهایتا یک ماسک معمولی روی صورتشان داشتند و این موضوع ریسک ابتلا به کووید ۱۹ را به شدت افزایش میداد.
مردم از بستری در بیمارستان ترس داشتند
میخواهم اتفاقی را برای شما تعریف کنم که خودم به شدت تحت تاثیر قرار گرفتم. خانمی با سابقه آسم به بیمارستان مراجعه کرد، حالش مساعد نبود، درخواست سیتیاسکن از قفسه سینه دادیم وقتی جواب اسکن آمد دیدیم درگیری شدید ریه دارد. قرار به بستری شد، به همسرش اطلاع دادیم، وضعیت را برایش شرح دادیم، گفتیم که نیاز به اکسیژن دارد و باید تحت مراقب شدید قرار بگیرد. اما این فرد حاضر نبود واقعیت بیماری همسرش را بپذیرد. پای تخت همسرش نشست و گفت: « تو رو به خدا خوب نفس بکش، تو اگه خوب نفس بکشی اینها تو رو بستری نمیکن» این در شرایطی بود که اکسیژن خون این بیمار زیر ۹۰ بود. ما اکسیژن زیر ۹۲ را در دسته بیماران بد حال دسته بندی میکنیم.
خانم مینشست، دراز میکشید و رو به همسرش میگفت: «بخدا نمیتونم، چیکار کنم؟ نفسم بالا نمیاد» همسرش به او میگفت:«تو اگر بری توی بخش من دیگه تو رو نمیبینم، من نمیخوام تو اینجا بمونی»
الان که خودم درگیر کرونا شدم خیلی بیشتر شرایط آن بیمار و همسرش را درک میکنم.
ما یکسری بیمارانی هم داشتیم که دائمی به ما مراجعه میکردند، بیماری آسم داشتند، تنگی نفس داشتند و همیشه به یکی از دستگاههای اکسیژن ما وابسته بودند. و اینجا برای خودشان تخت مخصوص خودشان را داشتند. خانمی بود یک روز درمیان ۷:۳۰ صبح مراجعه میکرد، برای تزریق آمپول بتامتازون و هیدرو کورتیزون. ما رابطه خیلی نزدیکی با هم پیدا کرده بودیم مثل مادربزرگهای ما بودند به آنها عادت کرده بودیم. همه این بیماران را از دست دادیم، قبل از عید که یکی یکی خبر فوتشان به ما میرسید. علیرغم اینکه بارها به آنها میگفتیم شرایط مثل قبل نیست، به بیمارستان مراجعه نکنید اما رعایت نمیکردند، وقتی دستخالی از اتاق «سیپیآر» برمیگشتیم با خانوادههای منتظر روبرو می شدیم که در حالی کار از کار گذشته بود. کرونا برای این بیماران پایان زندگی است. نداشتیم موردی را مثال بزنم که با بیماری زمینهای کرونا را شکست داده باشد!
من یک دختر ۸ ساله و پسر ۳.۵ ساله دارم، الان نزدیک ۴۰ روز است آنها را در آغوش نگرفتم
من یک دختر ۸ ساله و پسر ۳.۵ ساله دارم، الان نزدیک ۴۰ روز است آنها را در آغوش نگرفتم و نتواستم روی آنها را ببوسم، دخترم به من میگفت: « مامان کی کرونا میره؟ تو نمیخواد منو بوس کنی، من تو رو بوس کنم!» از سرکار که بر میگشتم بچهها را طبق عادت در آغوش میگرفتم. اوایل تلاش کردم که به آنها بفهمانم این ویروس خیلی خطرناک است، باید لباسهایم را عوض کنم، دست و صورتم را بشورم و خیلی به هم نزدیک نباشیم. این اواخر فقط منتظر بودن تا مرا از نزدیک ببینند تا خیالشان راحت باشد که مادرشان سالم است. اوایل لباسهایم را برایم آماده میکردند تا از سر کار برگشتم معطل لباس پوشیدن نشوم. تا این چند روز که درگیر کرونا شدم. بچهها را ندیدم آنها را فرستادم خانه مادربزرگشان، خودم را در خانه قرنطینه کردم.
تمام این مدت شیوع ویروس ما مسائل بهداشتی را رعایت میکردیم، ارتباط با خانوادههایمان را بلکل قطع کردیم، بر خلاف مردم که خیلی راحت خریدهایشان را میکردند و مسافرتهایشان را قبل از سال جدید شروع کردند. خیلی تلاش کردم از طریق فضای مجازی و صفحه اینستاگرامم اطرافیان را نسبت به شیوع خطر بزرگ آگاه کنم. اما تصاویر فعالیتهای روزمره مردم در فضای مجازی حکایت از بی تفاوتی عدهی زیاد از هموطنان داشت، همسرم سر و کارش با بازار است او هم تایید میکرد که مردم به هیچ وجه کرونا را جدی نگرفتند این در حالی بود که ما هر روز به تعداد مبتلایانمان اضافه میشد. وقتی در صفحات مجازی میدیدیم راههای استان به روی مسافرین باز است استرس ما دوچندان میشد.
من هر وقت میرفتم بیمارستان خدا را شکر میکردم که موقعیت خدمت به مردم رو پیدا میکردم
من هر وقت میرفتم بیمارستان خدا را شکر میکردم که موقعیت خدمت به مردم رو پیدا میکردم خیلی از همسن و سالهای من در منزل بودند و موقعیت کار برایشان فراهم نبود، ولی از غروب روزی که خبر شیوع این ویروس در کشور رسانهای شد استرس خانوادهام را داشتم، خیلی از همکاران ما خصوصا در شهرهای مجاور درگیر بیماری شدند، ما همراه با آنها زجر کشیدیم، تا زمانی که به زندگی عادیشان برگردند. وقتی میدیدم کرونا به همکاران ما رحم نمیکند استرسمان بیشتر میشد، ممکن بود نفر بعدی من باشم و این ترس از ابتلا واقعا زجر آور بود. همانطور که اشاره کردم شیفتهای زیاد کاری قوای جسمی ما به شدت تحت تاثیر قرار داده بود هرچه به تجهیزات حفاظتی هم مجهز میشدیم باز ممکن بود ناقل بیماری بشیم و خانوادههایمان را درگیر کنیم.
پدر و مادرهای پیری که بعضا از بیماریهای زمینهی رنج میبردند، درمعرض ابتلا قرار داشتند. ما خیلی خودمان را محدود کرده بودیم، ولی متاسفانه مردم عین خیالشان نبود و مشغول جابهجایی و مسافرت بودند.
شاهد بودم در همین وضعیت خیلی از خانوادهها جلسات خانوادگی و مهمانیهایشان برقرار بود، این در حالی بود که باید ارتباطهای اجتماعی به حداقل ممکن کاهش مییافت.
میدیدیم برخی از نزدیکان و دوستان عکس و فیلم از خودشان منتشر میکردند که «همین الان جنگل فلان جا» از این جور رفتارها کم ندیدم. از اینجا خطاب به این آدمها سبکسر میگویم: اقلا رعایت نمیکنید از انتشار این تصاویر خودداری کنید، در حالی که به شما اینقدر خوش میگذرد نمیدانید پوشیدن این لباسها چقدر سخت و طاقتفرساست.
لباسهای حفاظتی که پوشانندگی خوبی دارند ولی پرستار یا پزشک به شدت بدنشان عرق میکند و ادامه کار را برایشان سخت میکند، ما زمانی که بالای سر مریض بودیم عرق میکردیم و زمانی که میخواستیم گزارش بنویسم یخ میزدم. یعنی روزی چند بار تب و لرز میکردیم در این وضعیت.
کلاههای که سرمان بود مدام سر درد به دنبال دارند اما عده ای زیر پستهایمان با خنده و خوشحالی میگفتند: «چقدر بهتون میاد، شبیه فرشتهها شدید»! خط شیلد روی صورت تا غروب آزار دهنده بود یا فشاری که ماسک n95 برای مدت طولانی ر و صورت میاورد بعضا غیر قابل تحمل است. درد گوشهایمان از کش ماسک شاید به چشم نیاید، ولی تصور کنید خودتان را در چنین وضعیتی.
جرات برداشتن ماسک را از روی صورتمان نداشتیم
روزهای بود که برای یک جرعه آب لهله میزدیم، اما اینقدر مریض زیاد داشتیم جرات برداشتن ماسک را از روی صورتمان نداشتیم، از طرفی فرصت غذا خوردن نداشتیم، بچههای کادر پرستاری چشمهایشون کاسه خون و پایان شیفت کاری روی صندلیها ولو بودند.
فرصت استراحت و تعویض این لباسها را نداشتیم. ۱۲ ساعت کار پیاپی فرصت رفتن به سرویس بهداشتی را هم از ما میگرفت. به همین خاطر مصرف مایعات را به حداقل کاهش دادیم.
خیلی از همکاران ما شرایط بدتری هم داشتند، آنها بچههای بیمار در منزل داشتند، فرزندانشان را راهی خانه پدربزرگ و مادربزگها کرده بودند و خودشان را محدود به تماسهای تلفنی یا تصویری. آنها در ادامه تماسهای تصویری را هم کم کردند، چون حس در بند بودن از خود زندانی بودن بدتر است.
مدیر بیمارستان ما هم که مبتلا شده بود هنوز موفق به دیدن فرزندش نشد، شاید بشود بزرگترها رو متوجه کرد با این حرفها، اما بچهها احساسات لطیفتری دارند، آنها باید در کنار والدینشان باشند، اما جایی که بزرگترها اینطور بیخیالی به دشت و دمن میزنند، چطور ما به فرزندانمان نزدیک شویم؟ ما حتی نمیتوانیم به آنها فکر کنیم!
اطرافیان ما زنگ میزدند و دلگرمی میدادن که ما به خاطر شما تمام رفتوآمدهایمان را محدود کردیم
اطرافیان ما زنگ میزدند و دلگرمی میدادن که ما به خاطر شما تمام رفتوآمدهایمان را محدود کردیم، ما سر مزار عزیزان تازه از دست رفتهمان هم نرفتیم. اما دیدید که چطور یک عده به شیوع ویروس در ایام تعطیلات نوروز دامن زدند.
وسایل حفاظت فردی باعث شده بود مدام احساس سردرد داشته باشم، همکاران هم همینطور، من به دوستانم میگفتم از کش این کلاه است که سر درد داریم و این تعریق فراوان هم بیتاثیر نبود. من از ۲۵ اسفند متوجه علائم اولیه شدم، سرفههای خشک همراه با گلودرد و سردرد. خودم ابتدا با دمنوشهای گرم شروع کردم به خود درمانی، قدری بهتر شدم، تمام این مدت سرکارم حاضر بودم! ولی از بچهها فاصله داشتم و در منزل ارتباطم رو با بچهها قطع کردم. نهایتا با حجم زیاد کشیکها ویروس بر من غلبه کرد. من کمکم درد قفسهسینه پیدا کردم و تنفس برایم سخت شده بود.
شب اول مدام احساس خفگی میکردم، من مشکل زمینهای نداشتم و این حالتها رو هیچ وقت تجربه نکرده بودم، من شبهای دیگر هم همین وضعیت رو داشتم و همسرم بیقرار بود، دور از من گاهی با صداهای من مضطرب وارد اتاق میشد و به من سر میزد، از او خواسته بودم نزدیک نشود.
سرم روی بالش بود تنفسم تنگ میشد، برمیخواستم طاقت نشستن نداشتم. همسرم در فاصله ۴ متری شاهد زجر کشیدن من بود!
ما حدود ۴۵ روز به خودمان را قرنطینه کردیم و از خودمان و خانوادهمان دوریم، یا سر کار بودیم، یا در منزل تلفنی مشاوره میدادیم، چون پروتکل را میدانستیم و مریضها را راهنمایی میکردیم. مدام به مردم انرژی مثبت میدادیم. گاهی تا پاسی از شب به اطرافیانم مشاوره میدادم، استراحتی نداشتیم، برعکس مدام استرس داشتیم.
مثل روز قیامت همراهان دوری می کردند
ما در مواجهه با بیمار کرونایی شاهد بودیم همراهها دوری میکنند از همکاری با کادر درمان، با اینکه گاهی تعدادمون گاهی کم بود و نیاز به جابهجایی بیمار داشتیم. خیلی عجیب بود، درست مثل روز قیامت که میگویند همه از همدیگر فرار میکنند. ما مجبور بودیم به خاطر بیمارها از خودمان و خانوادههای بگذریم!
ما حتی اگر به شرایط عادی برگردیم آثار این درد و رنج همراه ما خواهد بود، خانوادههای ما آسیب فراوانی دیدند، خیلی از همکاران ما با وجود سیستم ایمنی پایین مجبورند سر کارشان حاضر باشند.
ما واقعا بی گناه دچار شدیم
واقعا حق ما این نیست، اگر ذرهای مردم توجه میکردند و ما را درک میکردند، خودخواهیشان را کنار میگذاشتند وضعیت ما اینگونه نبود. این روزها که به فضای مجازی سر میزنم میبینم عدهای گلایه دارند از اینکه در خانه ماندهاند، اما ببینید وضعیت امثال ما را. خطاب به این هموطنان تاکید میکنم: «ببینید تو خونه موندن چقدر راحته، چقدر همه میتونستید راحت کنار خانوادههاتون بمونید و نموندید» اگر همه رعایت میکردند عدهی کم دچارش میشدیم ما واقعا بیگناه دچار شدیم.
این ویروس زندهاست و هنوز در بین مردم در حال انتقال است، باور کنید این ترس از کرونا نیست، این خود کرونا هست که من را اینطور خانهنشین کرده و مشکلات متعدد تنفسی را برایم به دنبال داشته.
راحت ترین کار در خانه ماندن است
در پایان از شما خواهش میکنم راحتترین کار را انجام دهید در خانههایتان بمانید، تحمل کنید! راحتتر از پوشیدن این لباسهاست. ما همان زمان هم این حرفها را به بیماران و همراههایشان میزدیم و الان شما این صحبتها را نه از زبان یک پرستار بلکه از بیمار کرونایی شنیدید.
خدا قوت
ما مدیون شما هستیم خانم پرستار
انشالله همیشه سالم و تندرست باشی در کنار خانواده